۲۵ آبان ۱۳۹۶

خبر فرهنگی

  خبرگزاری ایسنا :«محمد گلشن» بواسطه تالیف و ترجمه 53 عنوان کتاب در یک سال گذشته بعنوان نویسنده برتر یزدی معرفی شد!!

====================
 ماشاءالله به این نبوغ و پشتکار . همین طور پیش برود به سالی صد کتاب هم می رسد . تا کور شود هر آن که نتواند دید . سالها پیش جائی خواندم که در اواخر دوران قاجار شاعری یزدی روزی صد بیت شعر می سروده و جمعا صد و بیست مجموعه شعر داشته است . متاسفانه حاسدان کلیه آثار ایشان را از بین برده اند و حتا یک بیت باقی نمانده که ببینیم استاد چند مرده حلاج بوده اند . امیدوارم مسئولان در حفط آثار جناب گلشن قصور نورزند . 


 

۲۳ آبان ۱۳۹۶

دشمن مشترک


آدمیزاد همیشه ( دشمن مشترک ) داشته و همیشه خواهد داشت . تیفوس و طاعون را از پا در آوردیم . در برابر دشمن مشترک چاره ای جز اتحاد نیست . اگر زورمان به زلزله نمی رسد، بی تردید به بهبود وضع آسیب دیدگان باید برسد .

۱۹ آبان ۱۳۹۶

زوال زیبائی

  گاربو در منهتن*

سنگی مدوّر و خوش تراش
رها از دست سریع سرنوشت
سطح آرام برکه ای خواب آلوده را
جست و خیز کنان می آشوبد
و دور می شود

در هر تماس
بر سطح آب
نقطه ای می گذارد
در مرکز دوایری تو در تو
که در قفای او
تکثیر می شوند

بالرینی است
در آخرین اجرای دریاچه قو
که ترک می کند صحنه را ،
آخرین دایره اما
دهان گرسنه مرگ است
و سنگ زیبا
در شکم تاریک برکه
به گِل می نشیند .



*گاربو - ستاره اسطوره ای هالیوود که در میانسالی خود را در آپارتمانی در منهتن
زندانی کرد که هیچ کس تا دم مرگ زوال زیبائی اش را نبیند.

۱۵ آبان ۱۳۹۶

دیدار در این دیار

دیروز ناهار دعوت بودیم اورنج کانتی منزل کورش و بیتا از دوستان قدیمی این دیار . معمولا برای ناهار سعی می کنم جائی
نروم که خللی در چرت مقدس بعد از ظهر ایجاد نشود . اما تینا متقاعدم کرد که با کورش رودربایستی ندارم و هر وقت خواستم می توانم بروم بخوابم .
کورش به غیر از ما دوست دوران دبستانش بهروز را که او نیز همسر آمریکائی دارد دعوت کرده بود . ما و بهروز که پدر 91 ساله اش را هم با خود آورده بود تقریبا هم زمان رسیدیم و مراسم معرفی در همان خیابان و روبروی خانه انجام و پدر بهروز نیز به نام آقای افغانی معرفی شد . سر میز ناهار آقای افغانی از من پرسیر که با صفاری نامی که در زمانهای ماضی کتاب تاریخ ترجمه کرده نسبتی دارم که من آن شخص را نمی شناختم و گفتم تنها صفاری اسم و رسم دار در گذشته بیژن صفاری بود که در کار تئاتر بود و نسبتی هم با ما نداشت . حرف تئاتر صحبت را به تالار رودکی کشاند که اخیرا بی. بی. سی مستندی به مناسبت پنجاهمین سال تأسیس آن تهیه و پخش کرده است بی آن که در مورد منیر وکیلی که تالار به خواهش او ساخته شد و آلاچیقی نیز جهت آرامگاه ابدیش در گوشه حیاط بنا کرده بودند  حق مطلب را ادا کرده باشد .
پدر کورش که مابین من و آقای افغانی نشسته بود قبل از انقلاب معاون سیاست مدار محبوب شاه مجیدی و همسر منیر وکیلی بوده است که مسیر گفتگو رفت به سمت خاطرات او و عاقبت دلخراش منیر وکیلی و کشته شدنش در تصادف پاریس .
می گویند طرف خوش پر و پاچه است لب خزینه هم می نشیند که شرح شراب خوردن من است همراه ناهار در مهمانی . خوشبختانه همانطور که تینا گفت رودربایستی با صاحب خانه نداشتیم و به بهانه کشیدن سیگار رفتم در حیاط و نزدیک به دو ساعت کنار استخر و در آفتاب پائیزی خوابیدم . بیدار که شدم بهروز و همراهانش خسته شده و در حال رفتن بودند که خودم را رساندم و عذر خواهی از بابت آن غیبت کبرا و دشواری ترک عادت و عذرهای بد تر از گناه دیگر.
پس از عزیمت آنها کورش پیشنهاد داد برویم لب اقیانوس قدمی بزنیم و هوائی بخوریم که موافقت شد . همانطور که به سمت ساحل می رفتیم کورش بی مقدمه پرسید پس از شوهر آهو خانم کتاب دیگری ننوشت . گفتم کی ؟ گفت علی محمد افغانی و بلا فاصله اضافه کرد که فکر کرده با او در مورد کارهایش صحبت می کرده ام و تعجب از این که او را نشناخته بودم . گفتم تقصیر توست که ما را درست معرفی نکردی و من فقط آقای افغانی را شنیده بودم و از آن گذشته فکر می کردم ایشان در گذشته است .
و دیدار ما در این سوی دنیا به این صورت گذشت . یک ساعتی در کنار هم نشستیم و گفتیم و نوشیدیم بی آن که همدیگر را شناخته باشیم . عمرش دراز باد .

۲۶ مهر ۱۳۹۶

کوچه فانوسها (سرچشمه‌های شعر غنایی چین)

ترجمه: عباس صفاری 
انتشارات مروارید - 200 صفحه - هفت هزار تومان
---------------------------------------------------
ویدا وفایی - رادیو زمانه
عاشقانه‌ها همیشه بخش مهمی از سنت شعری هر سرزمین است و علاوه بر اهمیت ادبی، نزد توده‌ی مردم نیز جایگاه ویژه‌ای دارد. عباس صفاری، شاعر و مترجم، با ارائه‌ی گزیده‌ای از شعر غنایی چین باستان، کتابی خواندنی را در اختیار خوانندگان ایرانی گذاشته است. صفاری در مقدمه توضیح می‌دهد که شعر عاشقانه‌ی چین در مقایسه با عاشقانه‌های هند و مصر، شعری محجوب و پرده‌پوش است و به صراحت سخن گفتن از نیروی جنسی و شهوت را جایز نمی‌داند، و عاشقانه‌های چین با حجب و حیا و به کنایه از عشق سخن می‌گوید و بیشتر نگاهش معطوف احساسات پاک انسانی است. و نکته‌ی جالب و قابل توجه این است که بخشی از کتاب به آثار سرایندگان زن اختصاص دارد. زنانی که از دغدغه‌هایشان می‌گویند: خطاب به معشوق از ترس‌ها و تردید‌هایشان می‌گویند. از مردی که عاشقشان است می‌خواهند پیش چشم مردم به در خانه‌هایشان نیایند، از رنج و اندوه فریب می‌گویند و از امید رسیدن به مرد دلخواه‌شان.
قلبم در چنبره‌ی اندوه است
به‌مانند ردایی چرکین
خاموش، به آن می‌اندیشم
و ناتوان از برخاستن و پرکشیدن
(ص ۸۸)

البته از شاعران مرد هم در این مجموعه شعر بسیار است و نیز از شاعران گمنام که گاهی حتی از روی زبان و مضمون شعر‌ها هم نمی‌توان جنسیت شاعر را حدس زد. در این شعر‌ها از عشق می‌شنویم و فقدان، رفتن، اندوه، طبیعت و دوستی، اما این عاشقانه‌ها به‌نظرم بیش از هر چیز نمایانگر بخش‌هایی از سنت، فرهنگ و زندگی روزمره‌ی مردم چین در زمان‌های مختلف است.

۲۱ مهر ۱۳۹۶

مرز زیبائی

شاعران درباری و به ویژه ملک الشعراهای دربار وظیفه داشته اند که همواره در بزم و رزم در رکاب پادشاهان باشند و از
مشاهداتشان قصیده ای جهت قرائت در دربار فراهم کنند . بخش عمده هر قصیده ای اغراق در زیبا جلوه دادن جنبه های گوناگون این رویدادهاست . توصیف ها هرچه زیباتر بهتر . اما سئوالی که در این ارتباط به ذهن متبادر می شود حد و مرز این توصیف هاست . مرز زیبائی کجاست . آیا تِلی از سرهای بریده یا چشمهای از حدقه در آمده را نیز شاعر جایز است که زیبا ببیند ؟
در هنر سینما از سام پکین پا به این سو زیبائی کشتار امر رایجی شده است . کشتار پایانی فیلم این گروه خشن را او آنچنان زیبا طراحی می کند که در میان منتقدین سینما به باله مرگ معروف می شود . مرگ ( بانی و کلاید ) ، یا ( سانی کورلئونه ) نیز طراحی زیبائی دارد . اما هنوز ندیده ام صحنه مرگی را که در آن سرباز بی گناه کشته می شود زیبا جلوه بدهند چه برسد به تل سرهای بریده . 
کلیم کاشانی یکی از شاعران طراز اول سبک هندی است که پس از درگذشت قدسی مشهدی ملک الشعرای دربار شاه جهان می شود و در چندین جنگ و از جمله در فتح دکن و جنگ بلخ در رکاب شاه جهان بوده است . او وقایع این دو نبرد  را در یک غزل و دو قصیده باز سازی کرده است . ابیات زیر از قصاید اوست .
فتح دکن :
سرها که همچو غنچه نشکفته چیده اند
مشت گُلی است از چمن  دلگشای فتح
جنگ بلخ :
فتح شود باغبانِ  گلشن رزمت
معرکه  از خون دمی که گشت گلستان

۱۷ مهر ۱۳۹۶

گفتگو با کرگدن



نگاهی به تاریخ مجموعه شعرهای منتشر شده عباس صفاری نشان می دهد که او هر چهار، پنج سال یکبار مجموعه شعری منتشر کرده و برخلاف بسیاری دیگر از شاعران امروز اصراری برای این که هر سال دفتر شعری از او منتشر شود ندارد.
«مثل جوهر در آب » آخرین کتاب شعر صفاری است که شعرهای سا لهای 1392 - 1386 او را دربرگرفته و سال 93 نشر مروارید منتشر کرده است. ویژگی های کلی شعر صفاری را میتوان در شعرهای این مجموعه هم دید، امازبان او در این شعرها گرایش بیشتری به زبان محاوره پیدا کرده است. با عباس صفاری درباره کتاب «مثل جوهر در آب » و ویژگی های مختلف شعرهایش گفت وگو کرده ایم. صفاری در جایی از این گف توگو درباره شعر روایی می گوید:
«گذشته از شعر کلاسیک خودمان بخش عظیمی از اشعار مدرن غرب روایی است. از آلن پو و والت ویتمن بگیرید تا آلن گینزبرگ و چارلز بوکوفسکی که روایت جایگاه برجست های در اشعارشان دارد. متاسفانه شعر مدرن ما هنوز آ نگونه که لازم است به اهمیت و کاربرد استعاره در شعر پی نبرده است. آنچه یک متن روایی را تبدیل به شعر می کند، استعاره است. از تشبیه و
تصویر و نماد و جناس و دیگر اسباب و ادوات شعر در متون داستانی نیز استفاده می شود و به کار گرفتن آ نها امکان دارد
ظاهر شاعرانه ای به متن بدهد اما لزوما متن روایی را تبدیل به شعر نمی کند. روایت اگر مانند «زمستان » اخوان و «اسب
وحشی » منوچهر آتشی استعاره ای را در خود پنهان کرده باشد، شعر است و در غیر این صورت داستان و حکایت منظوم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------


* ميان مجموعه شعرهايي كه از شما منتشر شده فاصله‌اي چند ساله وجود دارد، آيا اين موضوع به اين دليل است كه اصولا شاعر پركاري نيستيد و يا با وسواس شعرهايتان را به چاپ مي‌سپاريد؟
-  حدس دوم شما به واقعیت نزدیک تر است . من طی بیست و پنج سال گذشته هر چهار پنج سال یک مجموعه منتشرکرده ام . دلیلش اما کم کاری نیست . میوزها که به سراغم بیایند دست خالی برشان نمی گردانم . اما آنچه منتشر می شود گزینه ای از آن اشعار است نه تمامی آنها . این فواصل ظاهرا طولانی دلایل دیگری نیز دارد که حجم کتاب یکی از آنهاست . در واقع این کتاب های لاغر نود- صد صفحه ای که در قفسه کتاب گم می شودچندان باب میل من نیستند . برای ناشرها نیز خیلی مقرون به صرفه نیست ، چرا که خرج جلد و صحافی و دوندگی های مربوط به آنها فرقی با یک کتاب دویست یا پانصد صفحه ای ندارد . به همین جهت صبر می کنم تا تعداد اشعار یک مجموعه به حد دلخواهم برسد . 

* در تجربه شخصي‌تان چقدر به الهام شاعرانه اعتقاد داريد؟
- در فرهنگ غربی از دیرباز شعر را اهدائی میوز ها و خدایان می دانسته اند . در شرق نیز شعر و تأملات شاعرانه حاصل نظر کردگی بوده است که تقریبا همان معنی را می دهد . اما گمان نمی کنم هیچکدام پایه علمی درستی داشته باشد . الهام نیز مانند شعر تعریف ناپذیر است . اما هرچه هست سر چشمه اش باید در ناخودآگاه هنرمند باشد . من در اکثر اوقات قلم را که بر می دارم دقیقا نمی دانم چه خواهم نوشت . امیدم به تداعی هاست که در مرحله ای از این سفر بی نقشه جرقه بزند و حسی را بیدار کند . شاید الهام آن جرقه تعریف ناپذیر باشد . به بیش از آن اعتقادی ندارم .
 * بعد از اينكه شعري را نوشتيد چقدر در آن تغيير ايجاد مي‌كنيد؟ يعني بعد از اين‌كه يك‌بار شعري را نوشتيد آن را تمام شده تلقي مي‌كنيد يا بازنويسي‌هاي زيادي در آن به وجود مي‌آوريد؟
- به استثنای اشعار کوتاه و هایکو وار ، دِرفت اولیه را هیچ وقت کار کامل و آماده چاپ محسوب نمی کنم. باید بگذارم بیات شود و حتا از یادم برود . چنین فاصله ای را لازم می دانم . حک و اصلاح شعر زمانی نتیجه مطلوب می دهد که حتی المقدور شاعر با آن بیگانه شده باشد و مانند خواننده عادی با آن روبرو شود . نمی دانم شاعرانی که حافظه خوبی دارند و هرچه می نویسند از یادشان نمی رود ، چگونه کار می کنند . من از

زمانی که در دهه هشتاد میلادی نسخه دست نویس ( سرزمین هرز ) و حک و اصلاح قصابی وار آن را دیدم رابطه بی رحمانه ای با شعر خودم پیدا کرده و ابائی ندارم که از یک شعر بیست خطی چهارده سطرش را حذف کنم .   
*  چقدر پيش آمده كه براي يافتن مناسب‌ترين كلمه در سطري از شعر مدت‌ها با آن كلنجار رفته باشيد؟
- زیاد . گاهی در تب نوشتن از کلمه ای استفاده می کنید که احتمال دارد بهترین انتخاب نباشد ، اما نمی خواهید پروسه نوشتن را به جستجوی واژه مناسب تر متوقف کنید . پس از اتمام کارتان آن کلنجار شروع می شود. کلنجاری که احتمال دارد در خواب نیز دست از سرتان بر ندارد . گاهی نتیجه کار رضایت بخش است و گاهی نیز منجر به یک وسواس آزار دهنده می شود و کلمه مناسب تری از آنچه نوشته اید اصلا وجود ندارد ، مگر این که جمله را از بنیان تغییر بدهید .
* اگرچه در ميان اشعار شما مي‌توان شعرهاي بلند هم ديد اما غالب شعرهايتان شعرهايي كوتاه‌اند. به‌خصوص در مجموعه «مثل جوهر در آب» شعرهايي ديده مي‌شود كه به‌نظر مي‌رسد قصد داشته‌ايد بيشترين معني را در كم‌ترين حجم كلمات قرار دهيد. اين ايجاز در كلام چقدر در شعر شما آگاهانه است و آيا آگاهانه به سمت شعر بلند نمي‌رويد؟
- شعر در یک موقعیت و فضای شهودی شکل می گیرد و به ثمر می رسد . چنین فضائی غالبا پایدار نیست و بازسازی آن نیز به ویژه در اشعار غیر روائی دشوار و گاهی غیر ممکن است . به همین جهت و حتی المقدور من سعی می کنم در همان نشست اولیه شعر را به پایان ببرم . اشعار بلند من نیز مانند هبوط ( حکایت ما ) و اورال میمیرد حاصل یک جلسه است . نکته دیگر همانطور که اشاره کردید ایجاز و پرهیز از پر حرفی است . پر حرفی می تواند یک شعر فرضا شش سطری  خوب را به بیراهه کشانده و از بین ببرد .
* شعر روايي در ادبيات كلاسيك ما سابقه زيادي دارد و در شعر معاصر ما نيز روايت نقش پررنگي داشته است. اما گاهي روايت در شعر برخي شاعران غالب شده تا جايي كه مي‌توان آن را منظوم كردن يك قصه دانست. مثلا برخي معتقدند كه بعضي شعرهاي اخوان اين‌گونه‌اند. به‌نظرتان روايت تا كجا مي‌تواند به شعر راه يابد؟
- گذشته از شعر کلاسیک خودمان بخش عظیمی از اشعار مدرن غرب روائی است .از آلن پو و والت ویتمن بگیرید تا آلن گینزبرگ و

چارلز بوکافسکی که روایت جایگاه برجسته ای در اشعارشان دارد . متاسفانه شعر مدرن ما هنوز آنگونه که لازم است به اهمیت و کاربرد استعاره در شعر پی نبرده است . آنچه که یک متن روائی را تبدیل به شعر می کند استعاره است.از تشبیه و تصویر و نماد جناس و دیگر اسباب و ادوات شعر در متون داستانی نیز استفاده می شود و به کار گرفتن آنها امکان دارد ظاهر شاعرانه ای به متن بدهد اما لزوما متن روائی را تبدیل به شعر نمی کند . روایت اگر مانند زمستان اخوان و اسب وحشی منوچهر آتشی متافر و استعاره ای را در خود پنهان کرده باشد شعر است و در غیر این صورت داستان و حکایت منظوم .     
* در مجموعه «مثل جوهر در آب» شعرهايي ديده مي‌شود كه در آنها از زبان محاوره استفاده كرده‌ايد و اتفاقا اين‌ها جزو شعرهاي خوب اين مجموعه هم هستند. البته زبان محاوره را مي‌توان در مجموعه شعرهاي ديگرتان هم ديد اما به‌نظر مي‌رسد در «مثل جوهر در آب» زبان محاوره بيشتر به كار رفته است.  مثلا در شعر «فصل هاري علف» كه از شعرهاي قابل توجه اين دفتر است آمده: «به كوكب‌هاي قشنگم سفارش كرده‌ام/ با علف جماعت/ كل‌كل نكنند/ و از سر راه‌شان كنار بروند/ علف آن‌‌قدر بي‌چشم و روست/ كه آب گل‌هاي همين باغچه را مي‌خورد/ اما بعيد نيست مثل لشكري مزدور/ يقه زيبايشان را / بي‌هوا بگيرد/ و درجا پرپرشان كند...». آيا موافق‌ايد كه در «مثل جوهر در آب» از زبان محاوره بيشتر استفاده كرده‌ايد؟ به‌نظرتان بر اساس چه معياري مي‌توان زبان محاوره را وارد شعر كرد؟
- به گمان من از کلیه امکانات زبان محاوره هنوز استفاده نشده است . یک شاعر مثلا روی لحن محاوره تمرکز کرده است و دیگری تکیه کلامها و اصطلاحات رایج در محاوره را به کار گرفته . سعی من بر این بوده است که از تمامی امکانات آن استفاده کنم . در مجموعه ( مثل جوهر در آب ) نیز همین هدف را دنبال کرده ام . اگر شما حس می کنیداین مجموعه نسبت به کارهای قبلی به لحن و زبان محاوره نزدیک تر شده است به احتمال ناشی از سابقه و تمرکز طولانی بر ویژگی های متنوع آن باشد .
استفاده از کلماتی که بیشتر در گویش روزمره و محاوره به کار می رفته هنگامی که وارد شعر می شود الزاماتی ایجاد می کند که نمی توان آنها را نادیده گرفت . به فرض وقتی ترکیب هائی مانند کل کل ، بی هوا و درجا را وارد شعر کردید ، مجموعه آنها در را به روی واژه های فخیم و ادیبانه می بندد . به گمانم مضمون و زاویه نگاه باید معیار اصلی استفاده از زبان محاوره باشد . یعنی محتوا باید تجانس و هماهنگی با زبان محاوره داشته باشد . از این جنبه نظر فرق چندانی با دیگر

نحله ها ندارد . همانطور که محتوای رباعی را نمی توان وارد غزل کرد و محتوای غزل را وارد قصیده .
* در برخي از شعرهاي «مثل جوهر در آب» مي‌توان صداي نوعي اندوه و حسرت پنهان را شنيد. مثلا در شعر «پلاك رنگ‌پريده» كه به محمدعلي سپانلو هم تقديم شده، اين اندوه يا حتي شايد نوعي نااميدي نمايان است:«كوچه بي‌ترديد، همان كوچه است/ اما جز اين پلاك و كالبد پوك/ هيچ نشاني از خانه پدري/ در سرتاسر آن نيست/ كالبدي آن‌قدر خالي از خود/ كه شك دارم/ پشت پرده‌هاي بيدزده‌اش/ كه سي‌و‌اندي سال/ زاد و ولد گربه‌هاي محل را/ از چشم نامحرم/ پنهان كرده‌اند/ نامه‌از من هرگز/ باز شده باشد.» آيا اين اندوه ناشي از غربت و دورافتادگي از زادگاه‌تان است؟
- در این که ( غم غربت ) به مفهوم alienation آن ، جایگاه انکار ناپذیری در اشعار من دارد تردیدی نیست . اما این غم ناشی از دور افتادگی از زادگاه نیست . من اگر ایران را ترک نکرده بودم نیز احتمالا با همین معضل با شدت و ضعف های مختلف دست به گریبان بودم . نمی خواهم بگویم من در آمریکا راحت و راضی هستم و دارم با دُمم گردو می شکنم . به هیچ وجه این طور نیست . من نیز مانند اکثر ایرانیان دلم برای کشورم تنگ می شود و پس از چهل و پنج سال اقامت در غرب خودم را با نپذیرفتن تابعیت آمریکا دلداری می دهم. اما با عمده کردن این دل تنگی در عصر و زمانه ای که هواپیما تو را 24 ساعته به وطنت باز می گرداند میانه ای ندارم . تاریخ بشر تاریخ جابجائی ها و مهاجرت هاست . این طور برایتان بگویم که در دور افتادگی فیزیکی و دل تنگی های ناشی از آن مصالح خوبی برای شعر پیدا نمی کنم . چه می توانم در این ارتباط بگویم که شاعران به هجرت رفته ی سبک هندی نگفته باشند .
اما در مورد شعری که مثال آورده اید موضوع فرق می کند . ربطی به دل تنگی ندارد . بیشتر بهت و حیرت توأم با خشم  است تا دل تنگی . حیرت از دگردیسی شهری که بی رحمانه و نابخردانه دارد گذشته خودش را نابود و نفی می کند . شعری دارم در مجموعه ( خنده در برف ) که پس از سی سال به خیابانی در لندن باز گشته ام که روزگاری محل سکونتم بوده است . ( خیابان همان خیابان است و نوشخانه همان نوشخانه ) حتا یک آجر جابجا نشده است . من اما این بار غریبه ام ، و در نکته مقابل آن شعر مورد نظر شماست ، کوچه یا خیابانی در تهران که من آنجا غریبه نیستم ، اما کوچه به شدت غریبه می نماید و من در به در به دنبال یک خانه می گردم که به چشم آشنا بیاید و شاید خاطره ای را بیدار کند .  

  

* حالا كه اشاره‌اي هم به سپانلو شد و با توجه به اينكه شما با محمدعلي سپانلو دوستي ديرينه‌اي داشتيد و با شعر او به‌خوبي آشنا هستيد. در بررسي شعر سپانلو «شاعر شهر بودن» به عنوان يك كليشه آن‌قدر تكرار شده است كه ديگر ويژگي‌هاي مهم شعر او در سايه مانده‌اند. به‌نظرتان شعر سپانلو چه نقاط نامكشوفي دارد كه تاكنون كم‌تر به آن توجه شده است؟

- با شما موافقم . متاسفانه اشعار تهرانی او نیز در حد لازم خوانده و بررسی نشده است . من به این نکات در یاد داشتی که به مناسبت درگذشتش نوشتم مفصل اشاره کرده ام و نمی خواهم تکرار کنم . اما به طرز خوش بینانه ای امیدوارم که در آینده این کمبودها جبران شود .

سپانلو به گمانم از معدود شاعران غیر رمانتیک نسل خود و نسل قبل از خودش بود .آیرونی جالبی است که آخرین شعر بلند او ( افسانه شاعر گمنام ) که فقط بی نیمی از آن اجازه انتشار دادند یکی از زیباترین ، سورئال ترین و نا متعارف ترین اشعار عاشقانه ایست که در تاریخ شعر مدرن ما سروده شده است .
* به اندوه نهفته در شعر «پلاك رنگ‌پريده» اشاره شد. اما جدا از اين شعر، به‌طوركلي به‌نظر مي‌رسد شما در شعرهايتان غم و اندوه را در كنار نوعي طنز قرار داده‌ايد تا شعر تسليم اندوه نشود. اين ويژگي برخلاف شعر بسياري از شاعران امروز است كه در شعرشان غم و اندوه زيادي ديده مي‌شود.
- به گمانم خواندن یک متن اندوهگین می تواند کسالت آور باشد و حوصله خواننده مدرن را سر ببرد . اگر این حالت شامل فرضا غزل کلاسیک نمی شود به این دلیل است که غزل فرم نسبتا کوتاهی است و استفاده از وزن عروضی و ضرب آهنگ ردیف و قافیه ، ملودی وار جلوی کسل شدن خواننده را می گیرد.
استفاده از طنز در شعر اندوهناک و غیر عروضی شاید جایگزینی باشد برای فقدان موسیقی بر آمده از عروض و ردیف و قافیه . اما نقش مهم تر آن ایجاد توازن است میان عقل و عاطفه . سر و کار اندوه با نفسانیات است و سر و کار طنز با عقلانیات . در چنین فضائی گمان نمی کنم طنز از شدت اندوه می کاهد .طنز تُرمزی است در یک مسیر غمزده که سبب می شود بایستی و از زاویه دیگری به اطرافت بنگری .
* آيا موافق‌ايد كه يكي از ويژگي‌هاي كلي شعر شما علاقه‌تان به توصيف موقعيت‌هاي روزمره و نوعي آشنايي‌زدايي از آن موقعيت‌هاست؟ يعني حتي عشق، دلتنگي، اندوه، شادي و... در شعر 

شما نه به صورت مستقيم بلكه به واسطه توصيف يك موقعيت بيان مي‌شود.
- در ارتباط با آشنائی زدائی احتمالا شما که از بیرون به آن نگاه می کنید بهتر می بینید . اما استفاده از موقعیت های روزمره و جزئیات مربوط به آن بی تردید با هدف رسین به موقعیتی فرای آنهاست . جزئیات زندگی روزمره برای من سکوی پرتاب است . پرش هائی که هر بار سمت و سوی متفاوتی را در پیش می گیرند . به همین جهت به ندرت شعری نوشته ام که یکسره عاشقانه ، سیاسی ، فلسفی یا اجتماعی تلقی شود.در صورتی که از چاشنی تمامی آنها در شعرم استفاده کرده ام .  
* چقدر به وزن نيمايي يا موسيقي كلام اهميت مي‌دهيد و به‌نظرتان تفاوت شعر منثور با نثر چيست؟
- من شعر بی وزن را چه انگلیسی باشد و چه فارسی نمی پسندم . معتقدم که نوعی از موسیقی لازمه شعر است . لازم نیست حتما عروضی یا نیمائی باشد . در حدی که شعر را هارمونیزه کند کافی است . توجه به موسیقی کلام نیز امر مهمی است . ترکیب های ( بی شک ) و ( بی تردید ) هر دو یک معنی را می رساند . اما موسیقی حاکم بر جمله است که به شما می گوید از کدام یک استفاده کنید .
* آيا دفتر شعري آماده انتشار داريد؟ اين‌روزها مشغول انجام چه كاري هستيد؟
- گذشته از ترجمه ی اشعار تمدن های باستانی مشرق زمین که هر از گاه دفتری از آنها را منتشر می کنم . مجموعه شعر متفاوتی دارم که شامل صد و یک شعر است و هر شعر شامل دو اپیزود . همین قدر می توانم بگویم نمونه اش را پیش از این نداشته ایم . اطلاعات بیشتر اما بماند برای پس از انتشار .