۹ خرداد ۱۳۹۲

يك يادداشت ويك شعر


از چهار دیواری ام به چهار گوشه دنیا

روزنامه شرق

از زماني که کار شعر را به صورت جدي و پيگير آغاز کرده ام پرهيز از دروغ و صداقت آنچه بر کاغذ مي نويسم همواره بخش تعيين کننده و لاينفک کارم بوده است. به همين جهت اگر حرفي براي گفتن نداشته ام يا در صداقت آن شک کرده ام چيزي ننوشته ام. اگر هم بر حسب عادت نوشته باشم تجربه و تمريناتي در عرصه فرم و زبان بوده است که آنها را هرگز انتشار نداده ام و به عنوان شعر کامل و قابل عرضه به حساب نياورده ام. خلاف عادت را لازمه سلامتي و تداوم هنر مي دانم اما از سبک هاي مد و رايج روز نيز اگر ضرورت و اصالتي در آن نديده ام دوري کرده ام. بي ترديد دليل فاصله هاي چهار و پنج ساله مابين چاپ هر مجموعه ام نيز پايبندي به همين اصول است و پرهيز از توليد انبوه که به تکرار ملال آور و شلختگي مي انجامد. در حال حاضر نيز در گير جمع وجورکردن مجموعه اي هستم که وقتي منتشر شود نزديک به شش سال با مجموعه قبلي ام فاصله زماني خواهد داشت. اين فواصل نسبتا طولاني مابين هر کتاب نه به دليل تنبلي و کم کاري بلکه ناشي از گيرافتادن بسياري از اشعار در غربال انتخاب و سنجش نهايي است که نمره قبولي براي انتشار نمي گيرند و کنار گذاشته مي شوند. افرادي که با امر آفرينش و چندوچون آن آشنا نيستند مي پندارند که تجربه درازمدت در يک رشته هنري، سبب مي شود که هنرمند هرچه توليد کند و از زير دستش خارج شود خوب باشد يا داراي ارزشي همسنگ کارهاي قبلي اش. در حقيقت اما هنرمند در هر سن وسالي مي تواند آثار پر نقص و مشکل داري توليد کند. اگر غير از اين مي بود بايد کتاب آخر اخوان بهتر از زمستان و پدرخوانده سوم بهتر يا همتراز پدرخوانده يک يا دو در مي آمد. اما آنهايي که هر سه فيلم را ديده اند، مي دانند فيلم سوم در مقايسه با دو ديگر چه اثر پرت وپلاو سر در گمي است. ده ها نمونه از اين دست در هر رشته اي مي توان مثال زد.
    کار شعر و هنر نيز مانند هر کار ديگري در مرحله توليد حرفه اي اش خالق اثر را از نظر روحي و جسمي آنقدر خسته مي کند که احتياج به مرخصي و تجديد قوا دارد. مرخصي به معني فاصله گرفتن و به تفريح يا کار ديگري پرداختن. من اما در اين رابطه خيلي موفق نبوده ام. هر وقت که به قصد تجديد قوا از شعر فاصله گرفته ام يک نفس نقاشي يا ترجمه کرده ام. روي هم رفته بايد بگويم دست کم از نظر اخلاقي و وجداني بيشترين رضايت و آرامش را زماني حس کرده ام که قلم در دست داشته ام. حالاچه قلم موي آغشته به رنگ بوده است و چه خودکار سياه بيک. نوشتن و نقاشي مديوم هايي هستند که مرا از خودم که همواره با من سر دشمني داشته است و از يکنواختي خفقان آور و فرساينده روزها و هفته ها دور مي کند.
    هنوز کتاب؛ سينما؛ موسيقي و تئاتر اسب هاي تيزپايي هستند که مرا از چهارديواري ام به چهار گوشه دنيا و سفرهاي تاريخي مي برند. اما فقط نوشتن است که به من بال پرواز و امکان قرارگرفتن در زاويه هاي گوناگون را مي دهد. کارهاي نوشتاري از شعر و ترجمه و هر نوع ديگر را قبل از ظهر انجام مي دهم. يعني در ساعاتي که ذهن هنوز زير وزنه روز يا به قول کوندرا « بار هستي» خسته و فشرده نشده است. بعد از ظهر و غروب را معمولابه کار چوب نگاري و چاپ آنها مي پردازم که به نوبه خود خستگي ناشي از کار با پرس سنگين چاپ؛ خواب راحتي را نيز بدون استفاده از قرص خواب آور تضمين مي کند. غيراز اين هر چه هست وقت کشي است.
-----------------------------------------    

    پلاک رنگ پريده

                براي محمد علي سپانلو
    

    از جايي هنوز، بوي ياس امين الدوله مي آيد
    و گربه زهوار دررفته اي
    در پياده رو مي ليسد
    اوراق چرب کتابي را
    بي جلد و عنوان
    که روزگاري به احتمال
    بوي اسب و صحرا مي داده است.
    خانه بي ترديد، همان خانه است
    و پلاک رنگ پريده اش هنوز
    همان شماره اي را به دل دارد
    که سي سال آزگار
    نامه هاي پر تب وتاب مرا
    مانند کبوتراني جلد
    به اين مقصد جلب کرده است
    سرشت آن نامه ها رسيدن بود
    و سرنوشتشان خوانده شدن
    ديگر فرق نمي کرد
    از فاصله صد کيلومتري پست شده باشند
    يا از دور افتاده ترين پستخانه دنيا
    نخستين بار نيز بايد
    بوي سنگين غربت و عطر کلماتشان را
    در يکي از اتاق هاي همين خانه
    پراکنده باشند.
    
    کوچه بي ترديد،همان کوچه است
    اما جز اين پلاک و کالبد پوک
    هيچ نشاني از خانه پدري
    در سرتاسر آن نيست
    کالبدي آنقدر خالي از خود
    که شک دارم   

    پشت پرده هاي بيدزده اش
    که سي و اندي سال
    زاد و ولد گربه هاي محل را
    از چشم نامحرم
    پنهان کرده اند
   نامه اي از من هرگز
    باز شده باشد
    
    محله بي ترديد،همان محله است
    و اهل محل مي گويند
    در هر کوچه اش يک خانه خميده پدري
    با چوب هايي زير بغل
    پا برجا مانده است
    تا شهادت بدهد که يک محله سر زنده
    بي آنکه حريق و زلزله اي
    با خاک يکسانش کند
    چگونه مي تواند با دست خود
    يکسان شود با خاک
    و بنا شود از نو محله اي
    با همان اسم و رسم
    و عطر غريبانه گلي آشنا
    که معلوم نيست از کجا مي آيد.

۲ خرداد ۱۳۹۲

گزارش

گزارشی مختصر از روز و روزگار اینجانب که به وسیله آرش راد تهیه شده است
برای برنامه ( آلبوم ) در تلویزیون صدای آمریکا



http://www.youtube.com/watch?v=wMWRrhiwCto&feature=share


۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۲

حد و مرزهای ممیزی

از پرونده ویژه سانسور در سایت دوشنبه

سختگیری های بی‌مورد ارشاد در رابطه با کتاب‌های شعر اگرکتاب مورد نظر  یک منظومه‌ی بلند و به‌هم پیوسته نباشند، از
اقبال ِبیشتری از جان سالم به در بردن  در مقایسه با دیگر تولیدات ِنوشتاری از قبیل داستان و نمایش‌نامه برخوردار بوده‌اند. برای شاعری که مجموعه‌ای متشکل از شصت شعر در ارشاد دارد و حاضر نیست کلمه‌ای را تغییر دهد معمولن دو پیشنهاد به او داده می‌شود. یکی این‌که کلمه یا جمله‌ی مشکل‌دار را حذف کند و دوم این که شعر ِدیگری را جایگزین کند که من در رابطه با آخرین کتابم راه ِدوم را برگزیدم؛ به این معنی که چهار شعر از مجموعه‌ی «تاریکروشنا» را که بعدها در اینترنت انتشار دادم حذف کرده و چهار شعر دیگر به جای آن گذاشتم.
این ویژگی دفترهایی‌ست متشکل از تعدادی شعر ِمستقل که می‌توان انتشار چند شعر -مشکل‌دار- آن را به فرصتی دیگر گذاشت یا در اینترنت انتشار داد. اما منظومه‌های داستانی و رمان و نمایش‌نامه یک بنای یک‌پارچه‌اند که با بیرون کشیدن چند سنگ و آجر از میان آن‌، چه‌بسا که کل بنا صدمه ببیند یا فرو بریزد. نمونه‌اش منظومه‌ی افسانه شاعر گمنام ِسپانلوی عزیز است که به گفته‌ی خودش با حذف یک‌چهارم اثر که به گمان من زیباترین بخش منظومه بود، انتشار یافته و چاپ کل مجموعه را موکول به روزگار بهتری کرده است. ناگفته نماند که مجموعه‌داستان نیز مشکل مشابهی دارد و در اکثر موارد با حذف یکی‌دو داستان، مجموعه آن‌قدر لاغر می‌شود که به درد چاپ نمی‌خورد.
این مختصری بود از مشکلات سانسور و راه‌حل‌های اندک. اما آن‌چه که در متن مشکل پیدا می‌کند و خط ِقرمز بر آن کشیده می‌شود، بخش ِغم‌انگیز و غالبن حیرت‌آور ِماجراست. حیرت‌آور از این‌رو که واقعن خالق ِاثر و هم‌چنین ناشر نمی‌داند کتاب با چه متر و معیار عقیدتی یا اخلاقی سنجیده می‌شود. سطح دانش ِممیزان نیز جای سوال ِبسیار دارد که به جای خود مشکل‌آفرین است و اسباب ِدلسردی تولیدکنندگان.
در سال‌های پایانی قرن ِماضی، کتابی در آمریکا انتشار یافت به قلم ِیک مزدور ِپیر با عقاید ِفاشیستی که سابقه‌ی استخدام در ارتش‌های ِسری ِآمریکای جنوبی داشت و نشریه‌ای نیز برای ترویج و تبلیغ مزدوری ِبیگانه منتشر می‌کرد. کتاب این جانور دستورالعمل ِ پله¬به¬‌پله آدم‌کشی بود با مطالبی پیرامون نحوه‌ی تبلیغ و یافتن مشتری. شیوه‌ی ملاقات مشتری و بستن قرارداد. مقدار ِدست‌مزد و درصد ِ پیش‌پرداخت و سرانجام انواع ِکشتن آدمی. در دادگاه آمریکا تصمیم گرفته شد که جلوی پخش آن را بگیرند. اما طولی نکشید که در برابر اعتراض اتحادیه‌ی ِ ناشران و بسیاری از دانشگاه‌ها و نهادهای مدنی مدعی‌العموم عقب‌نشینی کرد. معترضین در مجموع بر این عقیده بودند که کتاب ِمورد ِنظر، متنی کثیف و خطرناک است و باید از طرف مردم بایکوت شود، اما انتشار آن و متون ِمشابه بهایی است که هر از گاه جامعه باید دندان روی جگر بگذارد و برای آزادی بیان بپردازد. اگر به دولت اجازه دهند که امروز جلوی انتشار این کتاب را بگیرد، چه تضمینی خواهد بود که فردا با کتاب ِ ما مشکل پیدا نکنند.
اشاره به این رویداد را از این جهت آوردم که بگویم من از همان آغاز ِ این دعوای ِحقوقی با مخالفین هم‌عقیده بودم و هنوز هم با هر نوع حذف و سانسوری از پایه و اساس مخالفم. اما تصمیم‌های قانون‌گذاری را من و امثال من نمی‌گیرند و آن‌طور که شواهد نشان می‌دهد، سانسور و ممیزی ِاین سال و زمانه‌ها در کشور من و دیگر کشورهای مشابه منسوخ نخواهد شد.
در چنین شرایطی و از آن‌جا که چرخ تولید و خلاقیت نویسنده و هنرمند به فرمان ِهیچ قدرتی از چرخش باز نمی‌ماند و در اکثر موارد باب سلیقه‌ی دولت‌مردان نیز نمی‌گردد، باید دست ِکم برای سهولت کار و تخفیف ِتنش، ادارات ممیزی به انتقادها و اعتراض‌های مولفینی که با آگاهی -و نه پذیرش- از اصول و قوانین ِحاکم بر ممیزی، کتاب‌شان را به ناشر می‌دهند، گوش بسپارند.
حداقل توقعی که مولف و ناشر می‌تواند داشته باشد این است که در درجه‌ی اول کتاب به وسیله‌ی کارمندی بازبینی شود که سواد ِکافی در رابطه با متن ِمورد ِنظر را داشته باشد؛ و دوم این‌که دست ِکم به مواضعی که خودشان تعیین کرده‌اند وفادار بمانند.
پای ِدرد ِدل هر اهل قلمی که سر و کارش با ارشاد افتاده بنشینی، نمونه‌هایی از روش ِ بی‌حساب و کتاب ِایرادگیری ِممیزان را می‌تواند مثال بزند که اسباب سردرگمی مولفان شده است. کم نیست مواردی که به کلمه‌ای که بار ِ اروتیک دارد ایراد می‌گیرند،  اما چند صفحه آن طرف‌تر همان کلمه با بار ِ اروتیک ‌ِ قوی‌تری مجاز می‌شود.
 مجموعه‌های ِشعر من اگر چه کمتر مشکل ممیزی داشته اما در آخرین مجموعه‌شعرم به ترکیب ِ«خدایان فراموشکار» ایراد گرفته بودند. معنی این کار این است که جناب ِممیز نمی‌داند در زبان فارسی کلمه‌ی «خدایان» را برای ایزدان و الهگان اساطیری رم و یونان و دیگر تمدن‌های باستانی به کار می‌برند و با خدای یکتا و یگانه‌ی ادیان ابراهیمی و اسلام فرق می‌کند. خدایانی که صفت فراموشکاری در برابر اعمال و صفت‌های دیگرشان از قبیل زن‌بارگی، زناکاری، انتقام‌جویی و دروغ و دسیسه هیچ است. اگر بالاتر سواد ِکافی را لازمه‌ی کار دیدم، نظرم به چنین دسته‌گل‌هایی است که فراوان به آب داده می‌شود.
در خاتمه، این‌را نیز بیافزایم که با سپردن ِعمل ِممیزی به مولف و ناشر نیز مخالفم. کار ِ مولف نوشتن است و ناشر انتشار. عمل‌ ِسانسور هم مال همان‌هایی‌ست که نگران ثواب و گناه جامعه‌اند؛ و چه کار مضحک و بیهوده‌ای‌ست سانسور ِکلمات ِظاهرن غیر اخلاقی در عصر ایستگاه‌های ماهواره‌ای و اینترنت ِ ارزان و مجهز به فیلتر‌شکن. و این دم و دستگاه عریض و طویل و صرف ِاین همه وقت و هزینه‌ی سنگین، همه به خاطر این‌که حرف ِ آخر را خودشان زده باشند.